ای مسیحا! ای همه نوروز ما
روشنی بخش دل پیروز ما
ای مسیحا! ای تو رمز و راز من
ای مسیحا! ای همه آواز من
همچو دِی دل های ما افسرده بود
غنچۀ امّید دل ها مرده بود
چون تو تابیدی، جهان بیدار شد
روشنی بر بام و بردیوار شد
دیگر اکنون شام تیره روز شد
سردی دِی رفت و خود نوروز شد
روح جانت مردگان را زنده کرد
دولت عشقت مرا پاینده کرد
از کلامت جان ما آزاد شد
خانۀ ویران دل آباد شد
راست گفتی، آن که خود او را شناخت
ذرّه شد در پیش آن خورشید تافت
از کلامت شعلۀ جان درگرفت
روح دلتنگی ز جانم پر گرفت
راست گفتی، پرتو عشقت دمید
آتش ایمان ز جانم بر جهید
راست گفتی، آن که او غمخوار شد
از غم بیگانگی بیزار شد
جان نهاد و دل به دست تو سپرد
ازهمه بگذشت و در پیش تو مُرد
راست گفتی، جلوۀ جانان توئی
ره توئی، رهبان توئی، پایان توئی
ای مسیح! ای نور حق بر من بتاب
جان ما تاریک شد، رو برمتاب
مهر تو نور است و خورشیدِ دل است
گر نتابی، جان همه آب و گِل است
جان چه باشد پیش تو ای دل ستان
دل چه باشد؟ مجمری یا خاکدان؟
شعلۀ جان را تو خاکستر کنی
زان سپس، خاکم توچون گوهر کنی
عشق را بر دار عیسا کرده اند
زین سبب عالم هویدا کرده اند
میخ ها چون زیور دست توشد
رنج هستی بنده و پست تو شد
چون که عیسا روح را تصویر کرد
جان جاوید مرا تقدیر کرد
ای مسیحا! ای مسیح جاودان!
جلوه کن بر ما! تو ای خورشید جان!
جلوه کن چون نور حق در جان توست
آن چه برما می میرود زایمان توست
ای مسیحا! سینه ها چون سنگ شد
جان ما بی روی تو دلتنگ شد
ای مسیحا! شعلۀ عشقت کجاست؟
نور بیمرگی! فروغ تو کجاست؟
چون تو آن تاکی و ما آن شاخه ها
شاخه ها از تاک ها مانده جدا
بی تو ما سوزیم و خاکستر شویم
تند بادی آید و پرپر شویم
ای مسیحا! ای تو تاک جان ما
شاخه هایت ریشۀ ایمان ما
از کلامت جان ما آزاد شد
خانۀ ویران دل آباد شد
ای مسیحا! ای همه نوروز ما
روشنی بخش دل پیروز ما